چرا برخی افراد باهوش‌ تر، اندوهگین‌ترند؟_آفتاب شرق

مریم یزدانی
9 Min Read

[ad_1]
به گزارش آفتاب شرق

در آپارتمان تاریکی در طبقه پنجم یک ساختمان قدیمی، مردی نشسته با کتابی باز بر زانویش، چهره‌ای درهم‌رفته، و ذهنی پر از سوال‌هایی بی‌جواب. نه اتفاقی تلخ افتاده، نه بیماری‌ای جسم او را رنج می‌دهد. اما در دلِ شب، گویی وزن همه چیز را زیاد تر حس می‌کند. او از آن دسته انسان‌هایی‌ست که هوش بالا دارند، اما در بعد این موهبت، باری نهان از اندوه را هم حمل می‌کنند. این مقاله، به تحلیل روان‌شناسانه‌ی رفتارهای رایجی می‌پردازد که در بین افراد باهوش و ناخشنود، شایع است. این نوشته می‌تواند رازهای نهان آن چهره‌های خسته‌ی باهوش را روشن‌تر کند.

ذهنی که زیاد می‌اندیشد، نمی‌آرامد – Overthinking

 یکی از آشکارترین ویژگی‌ها در افراد زیاد باهوش اما غمگین، تمایل بیش‌ازحد به «بیش‌فکری» (overthinking) است. ذهن آن‌ها همیشه در حال تحلیل و قیاس است، به‌طوری که کوچک‌ترین رخداد می‌تواند جرقه‌ای برای یک چرخهٔ بی‌آخر از نگرانی و پیش‌بینی شود. این توانایی تحلیلی، اگرچه در حل مسائل پیچیده سودمند است، اما در زندگی روزمره می‌تواند به شکل نوعی رنج درونی درآید.

آن‌ها با وسواس به جزئیات فکر می‌کنند، پیامدها را سبک‌سنگین می‌کنند، و در نهایت، از زندگی در لحظه بازمی‌همانند. ذهنی که می‌تواند جهان را تحلیل کند، گاه نمی‌تواند ساده‌ترین لذت‌ها را توانایی کند. این تناقض، آن‌ها را به انسانی خسته بدل می‌کند که هم ناظر تیزبینی‌ست، هم دچار چرخ‌های بی‌آخر فکر.

پناه بردن به جهان کتاب‌ها و ایده‌ها

برای تعداد بسیاری از این افراد، پناهگاه امن ذهن‌شان کتاب‌ها، نظریه‌ها و فلسفه‌ها است. دنیای افکار عمیق، اسایش‌قسمت‌تر از حقیقت روزمره است؛ اما این پناه بردن به ذهن، هم‌زمان آن‌ها را از دیگران جدا می‌کند. آنان در آثار نیچه و کامو، یا جملات کارل یونگ آرام می‌گیرند، ولی این عمق فکری، فاصله‌ای ناگزیر با دنیای بیرونی تشکیل می‌کند. ربط با دیگران دشوار می‌شود، چون تعداد بسیاری در اطرافشان دغدغه‌هایی سطحی‌تر دارند. در نتیجه، این فرار به دنیای ذهنی، هرچند از جنس نجات است، اما گاه به انزوا ختم می‌شود. همان گونه که یونگ حرف های می بود: «تنهایی از نبودن دیگران نیست، از ناتوانی در گفتن آن‌چه برایت مهم است، اغاز می‌شود.»

غریبه‌ای در بین جمع

افراد باهوش زیاد تر حس می‌کنند که با جامعه‌ٔ اطراف خود «ناسازگار»ند. همانند وصله‌ای ناجور در لباس اجتماع. علت این ناهماهنگی، لزوماً غرور یا تفاخر نیست، بلکه نتیجهٔ نگاه متفاوت آن‌ها به جهان است. تعداد بسیاری از آنان دیدگاه‌هایی دارند که با هنجارهای رایج همخوان نیست. این تفاوت، به‌اختصاصی در روابط اجتماعی، آن‌ها را به حاشیه می‌راند. عبارتی از فروید به‌خوبی حال این افراد را توصیف می‌کند: «در اعماق قلبم، قانع شده‌ام که هم‌نوعانم، جز معدودی، لیاقت چندانی ندارند.» این حس جدایی از دیگران، آن‌ها را دچار نوعی اندوه مزمن می‌کند، گویی جهانی را می‌بینند که فردی جز خودشان نمی‌بیند، یا نمی‌خواهد ببیند.

احساسات زیاد و بی‌پناهی و فهمیدن نشدن

یکی دیگر از ویژگی‌های مشترک این افراد، «حساسیت عاطفی بالا» (heightened emotional sensitivity) است. آن‌ها نه‌تنها به احساسات دیگران زیاد تر دقت دارند، بلکه نسبت به تغییرات ظریف در محیط، عکس العمل‌های حسی شدیدتری از خود نشان خواهند داد. این حساسیت می‌تواند همدلی را تحکیم کند، اما بعضی اوقات چنان شدت می‌گیرد که فرد را در برابر رنج‌های جهان بی‌دفاع می‌سازد. نتیجه، خستگی عاطفی و دل‌زدگی از زیستن در جهانی پر از درد است. درحالی‌که دیگران از کنار برخی وقایع عبور می‌کنند، این افراد آن را در ذهن‌شان چندین دفعه بازسازی می‌کنند. زیستن با این چنین عمق ادراک، گاه زیاد تر همانند به زخم خوردن روزانه است تا زندگی عادی.

عطش آخر‌ناپذیر برای معنی

افراد باهوش طبق معمولً نمی توانند در سطح باقی بمانند. آن‌ها به‌جستوجو معنی، علت، و چرایی اتفاقات می باشند. در حالی‌که تعداد بسیاری با جواب‌های ساده قانع خواهد شد، آن‌ها نمی توانند از کنار سوال‌های بنیادین عبور کنند. مفاهیمی همانند مرگ، رنج، عدل و مقصد، ذهنشان را مدام دچار می‌کند. این جست‌وجوی بی‌آخر برای معنی، گاه به بصیرتی عمیق منجر می‌شود، اما در تعداد بسیاری موارد آن‌ها را به ورطهٔ پوچی می‌کشاند. آن‌چه ویکتور فرانکل آن را «داشتن یک علت برای زیستن» می‌نامد، برای این افراد حیاتی است. اما اگر این چرا مبهم باشد یا یافت نشود، حس سردرگمی و افسردگی به‌شدت جای خود را به بصیرت می‌دهد. آن‌ها از آن‌دسته انسان‌هایی می باشند که اگر معنایی نیابند، از همه چیز دل‌زده خواهد شد.

ناتوانی در توانایی نشاط ساده

نشاط برای انسان‌های باهوش، مفهومی ساده نیست. آن‌ها زیاد تر نمی توانند از چیزهایی که دیگران را خوشحال می‌کند لذت ببرند. نگاه تحلیلی‌شان علتمی‌شود سازوکار پشت لذت‌ها را ببینند، و همین امر، حس بی‌اعتمادی به خوشی‌های رایج را در آن‌ها تحکیم می‌کند. اگر هم لحظه‌ای خوش باشند، ذهنشان سریع به جنبه‌های ناگوار آن فکر می‌کند: آیا این خوشی دوام دارد؟ آیا این حس اصیل است؟ نتیجه آن است که نشاط، برایشان یا سطحی می‌نماید یا مشکوک. در جهانی که مدام نشاط را تبلیغ می‌کند، آن‌ها زیاد تر از درون تهی و بی‌قرار می‌همانند. این ناتوانی در باور به نشاط، رنج آن‌ها را زیاد تر می‌کند.

سریعترین موتور جستجوگر خبر پارسی – اخبار لحظه به لحظه از معتبرترین خبرگزاری های پارسی زبان در آفتاب شرق

نارضایتی همیشگی از حالت حاضر

هوش بالا طبق معمولً با میل شدید به اصلاح همراه است. فرد باهوش به‌راحتی از کنار کاستی‌ها عبور نمی‌کند. او نقص‌ها را می‌بیند، آن‌ها را تحلیل می‌کند، و مدام در پی بهبود است. اما این تلاش بی‌آخر برای تحول، اگر بدون همراهی یا نتیجهٔ ملموس باشد، به ناامیدی می‌انجامد. آن‌ها همیشه چیزی برای بهتر کردن می‌بینند و همین علتمی‌شود در لحظه و شرایط جاری آرام نگیرند. گویی ذهن آن‌ها همیشه چند قدم جلوتر است، در حال بازطراحی جهانی که هست. اما این «پیش‌نگری» هم‌زمان با «ناامیدی» همراه می‌شود؛ چون آن‌چه هست، هیچ زمان آن‌چه باید باشد، نیست.

در یک نگاه کلی

در یک نگاه کلی، بین هوش بالا و رنج عمیق، پیوندی نهان و پیچیده وجود دارد. ذهنی که می‌فهمد، زیاد تر می‌بیند؛ و فردی که زیاد تر می‌بیند، زیاد تر هم می‌رنجد. این مقاله کوشید نشان دهد که ویژگی‌هایی چون بیش‌فکری، انزوا، حساسیت عاطفی و نارضایتی از حالت حاضر، زیاد تر همراه هم در شخصیت‌های باهوش و اندوهگین دیده خواهد شد. با شناخت این الگوها، می‌توان به فهمیدن دقیق‌تری از زیست ذهنی این افراد رسید. رنج آن‌ها تنها ناشی از اختلالات نیست، بلکه گاه محصول عمق فکری و هوشی‌ست که از نعمت، به زخم بدل شده است.

آیا رنج قیمت آگاهی‌ست؟

ذهن‌های درخشان زیاد تر در تاریکی‌های عمیق‌تری فرو می‌روال. احتمالا زمان آن رسیده باشد که به جای تحسین صرفِ هوش، به زوایای نهان آن نیز بنگریم. این مقاله تنها اغاز او گفت‌وگویی گسترده‌تر درمورد رابطه بین هوش، معنی، و رنج است.

سؤالات رایج (FAQ)

۱. آیا واقعاً افراد باهوش زیاد تر دچار افسردگی خواهد شد؟

تحقیقات روان‌شناسی نشان داده‌اند که ارتباطی بین هوش بالا و مقدار بالاتر افسردگی و اضطراب وجود دارد، اما این رابطه خطی یا قطعی نیست.

۲. چرا افراد باهوش زیاد تر حس تنهایی می‌کنند؟

چون دغدغه‌ها و شیوهٔ فکر کردن آن‌ها امکان پذیر با جمع‌های عمومی هماهنگ نباشد، که تبدیل حس عدم فهمیدن متقابل و انزوا می‌شود.

۳. آیا راهی برای افت رنج ذهنی افراد باهوش وجود دارد؟

پذیرفتن ویژگی‌های خود، ربط با افرادی هم‌فکر، و منفعت‌گیری از روان‌درمانی می‌تواند به افت این رنج پشتیبانی کند.

۴. چرا بیش‌فکری برای افراد باهوش این‌قدر شایع است؟

چون ذهن تحلیلی آن‌ها تمایل دارد هر قضیه‌ای را از زوایای متعدد بازدید کند که تبدیل چرخهٔ نگرانی و اضطراب می‌شود.

۵. آیا کتاب‌خوانی و پناه بردن به فلسفه، همیشه برای افراد باهوش سودمند است؟

نه لزوماً. هرچند مطالعه عمیق می‌تواند اسایش‌قسمت باشد، اما اگر تبدیل انزوا و قطع ربط انسانی شود، تاثییر معکوس خواهد داشت.

دسته بندی مطالب
اخبار سلامتی

اخبار اجتماعی

اخبار ورزشی

فرهنگ وهنر

اخبار تکنولوژی

کسب وکار

[ad_2]

Share This Article