به گزارش آفتاب شرق
*چند سال است ازدواج کردهاید؟
ما تقریباً ۲۰ سال زندگی مشترک کردیم. اکنون میخواهیم جدا شویم.
*چرا میخواهید جدا شوید؟
شوهرم سه بار تا به حال از خانه رفته است. من هر بار او را بخشیدم ولی دیگر این کار را نمیکنم.
*چرا هر بار خانه را ترک میکرد؟
میاو گفت خسته شده و میرفت. من زمانها از او بیخبر میماندم. سپس برمیگشت و میاو گفت نادرست کرده و میخواهد مجدد با من باشد اما چند سال سپس مجدد میرفت و ناپدید میشد.
*کجا میرفت؟
ما را رها میکرد و به شهرستان میرفت. با اقوامش زندگی میکرد. حتی یک بار شنیدم که زنی را صیغه کرده است.
*در این زمان چطوری با بچهها زندگی میکردی؟
آنقدر شوهرم من را ول کرد و رفت که به سر کار رفتم. در یک کارگاه خیاطی کار میکردم. خیاط خوبی شدم و توانستم چرخ زندگی را بچرخانم.
*شغل شوهرت چه می بود؟
تعمیرکار لوازم خانگی می بود. کولر و ماشین لباسشویی و این جور وسایل.
*بچهها هنگامی پدرشان میرفت، چیزی نمیانها گفتند؟
اولین بار همه ما زیاد غمگین بودیم و ترسیده بودیم اما سپس همه چیز تحول کرد. دیگر عادت کردیم.
*در همه این زمان با خیاطی زندگی را میگذراندی؟
بله. لباس مجلسی میدوزم.
*گفتی چند بار شوهرت شما را رها کرده و رفته است. با روانشناس درمورد او سخن بگویید کردی؟
بله، یکی دو بار رفتم. مشاور او گفت شوهرت هم باید باشد اما شوهرم نیامد. من هم دیگر نرفتم.
*بچهها بزرگ می باشند؟
بله، دیگر تقریباً بزرگ می باشند. کوچکترینشان ۱۵ ساله است.
*چرا این بار تصمیم به طلاق گرفتی؟
چون مجدد یک سال است، رفته و برنگشته. من نمیتوانم اینطوری زندگی کنم.
*میدانی کجاست؟
بله. رفته دهات پدرش. آنجا خانه و باغ ارثیهای دارد و همانجا میماند. من هم دنبالش نمیروم و این بار طلاق میگیرم.
*بچههایت چه نظری دارند؟
نظر خاصی ندارند. آنها به نبودن پدرشان عادت دارند. پدر اصلاً نقشی در زندگی بچههای من ندارد.
دسته بندی مطالب
اخبار سلامتی 

 
			 
		 
		 
		